زاگرس نفسهای آخرش را میکشد و تنها دوازده ملیون هکتار از جنگلهایش باقی مانده است. از آتشسوزی هراسانم و از سوختن جانداران بیگناهی که در غفلت و نادانی عدهای میسوزند، غصهدار میشوم.
دینگ....
کم نیست خاطراتی که طرح یک لبخند را تقدیم لبها میکند، اما دریغا که دیگر تکرار نخواهد شد. چرا که نه زمان بر میگردد، نه مکان، و نه دیگر ما آن آدمی هستیم که بودیم.
از کودکی مسجد را دوست داشتهام. هر سال مادرم وقتی به مناسبت ماهِ مبارکِ رمضان، برای نماز تراویح به مسجد میرفت، مرا نیز با خود میبرد. حتی شبهایِ قدر هم تا صبح اعتکاف میکردیم.
نبار ای آسمان لطفاً!
زمین این روزها سیر است از اجساد آدمها،
و میترسم که بارانت
نمک باشد برای زخمِ این دلهای شوریده.
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل